تقدیم به عشق زندگیم ....
17 دی 1394 توسط m.s.p.
قهر بودیم..در حال نماز خوندن بود..نمازش که تموم شد هنوز پشت به اونو رو به دریا نشسته بودم..کتاب شعرش و برداشت و شروع کرد به خوندن..با یه لحنه دلنشین…ولی من باز باهاش قهر بودم..!!کتاب و گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: “غزل تمام، نمازش تمام،دنیا مات …. سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد” باز هم بهش نگاه نکردم..اینبار پرسید: عاشقمی؟؟ سکوت کردم…گفت: “عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز….بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند” دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟ گفتم : نههه
گفت:
“لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری”
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه…بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم:
خدا رو شکر که هستی