دوازدهمين حجت خدا حضرت صاحب الامر، امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف است که در قرآن کريم با عنوان بَقيَّةُ الله به آن امام همام اشاره شده است.
در مورد روز ولادت آن حضرت در منابع تاريخ اختلاف چنداني به چشم نميخورد؛ زيرا از نظر اکثريت قريب به اتفاق مورخين و اشخاص صاحب نظر، روز پانزده شعبان به عنوان روز تولد آن بزرگوار پذيرفته شده است. اما در سال تولد وي اختلاف نظرهايي وجود دارد. بديهي است کهاين اختلاف به دليل مخفي نگاه داشتن تولد آن حضرت به وجود آمده است.
شيخ مفيد سال تولد آن حضرت را 255 هجري ذکر کرده است، بنابراين آن بزرگوار در زمان رحلت پدر هنوز بيش از پنج سال از عمر پربرکتش را پشت سر نگذاشته بود. ثقة الاسلام كلينى نيز همان سال 255 هـ را سال تولد آن حضرت دانسته است. روايتي از حکيمه عمه امام حسن عسکري(ع) نيز حاکي از تولد امام در همان سال ميباشد.
در ميان پارهاي از فرق ـ که اشعري از آنها ياد ميکند ـ کساني بودهاند که تولد آن حضرت را، حتي هشت ماه پس از رحلت امام عسکري دانستهاند اين نظر، افزون بر آنکه با روايات زيادي منافات دارد با عقيده شيعه مبني بر اين که زمين هرگز از حجت خدا خالي نميماند، توافق ندارد.
قول ديگر حاکي از آن است که آن حضرت در سال 258 چشم به جهان گشوده است. مسعودي در اثبات الوصية سن آن بزرگوار را در آغاز غيبت صغري چهار سال و هفت ماه دانسته که بنابر آن احتمال دارد تولد امام در سال 256 هـ باشد.
با همهاينها روشن است که سال 255 که مبتني بر حديثي مستند از حکيمه(دختر امام جواد ـ ع) است، مورد تأييد اکثريت مورخين ميباشد. اين روايت گزارش نسبتاً دقيقي درباره تولد امام از قول حکيمه، عمه امام عسکري(ع) ارائه ميدهد. حکيمه خاتون ميگويد: امام عسکري(ع) با پيکي از من خواست: امشب هنگام افطار پيش ما بيا تا خدا تو را به ديدار حجت خود و خليفه پس از من شادمان کند. آن شب را به خانه امام عسکري(ع) رفتم و در آنجا ماندم تا آن فرزند متولد شد.
حکيمه خاتون در روايت ديگري ميگويد: فرداي آن روز باز به خانه برادر زادهام آمدم اما آن کودک را نديدم، وقتي سراغ او را از برادر زادهام گرفتم فرمود: او را به همان کسي سپرديم که مادر موسي فرزندش را به او سپرد؛ هفت روز بعد به دستور امام به خانه او رفتم و برادر زادهام در حالي که فرزند خود را در آغوش گرفته بود خطاب به وي فرمود: پسرم سخن بگو و آن کودک لب به سخن گشود بس از اداي شهادتين تصريح به امامت و ولايت تک تک ائمه معصومين فرموده و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذين اسْتُضْعِفُوا….
دکتر جاسم حسين با اشاره به برخي اشارات موجود در روايات مربوط به تولد حضرت بقية الله(عج) چنين استنباط کرده که آن حضرت پس از تولد به منظور مخفي ماندن از چشم دشمنان به مدينه برده شده است.
مادر حضرت مهدي (عج)
در مورد نام مادر آن حضرت روايات گوناگوني موجود است. در روايتي از شيخ طوسي، از مادر آن بزرگوار به نام ريحانه نام برده شده ولي بلافاصله افزوده شده که به او، نرجس، صيقل و سوسن نيز ميگفتند. به نظر عدهاي که شهيد از آن با عبارت«قيل» تعبير آورده مادر آن حضرت، مريم بنت زيدالعلويه بوده است. و در روايت حکيمه خاتون که مشهورترين و مستندترين روايات درباره تولد حضرت بقيةالله(عج) ميباشد به همان نام«نرجس» تأکيد شده است.
به نظر برخي از محققان امکان دارد نام اصلي او همان نرجس بوده و ديگر اسامي بجز صيقل را بانوي او حکيمه دختر امام جواد عليه السلام به وي داده باشد، مردم آن زمان کنيزان را براي خوشامدگويي به اسامي گوناگون ميخواندند و نرجس، ريحانه، و سوسن، همه اسامي گلها هستند.
نکاتي درباره تولد امام زمان(عج)
تلاشهايي که عباسيان حاکم بر سامراء و بغداد براي کنترل زندگي امام حسن عسکري(ع) به عمل آورده بودند، اختفاء مسئله مهم تولد امام زمان(عج) را کاملاً توجيه ميکند. همچنين اين نکته را که در آن زمانها مسئله غيبت آن حضرت بر سر زبانها بوده و بنيعباس درصدد بودند تا به هر طريق ممکن، راه امامت را بر شيعه مسدود سازند، روشن ميسازد.
شيخ مفيد در آغاز شرح حال امام زمان(عج) مينويسد: به دليل مشکلات آن دوران و جستجوي شديد سلطان وقت و کوشش بيامان او براي يافتن آخرين حجت خدا، ولادت آن حضرت بر همگان مخفي ماند.
پيش از آن نيز در روايات ائمه هدا عليهم السلام به ولادت اسرارآميز آن حضرت اشاره شده و حتي اين مطلب يکي از دلايل شناخت وي تعيين شده بود.
تلاش بي وقفه بنيعباس براي يافتن فرزندي از امام يازدهم، در بيشتر منابع تاريخي گزارش شده است.
احمد بن عبيدالله بن خاقان که کار خراج قم را برعهده داشته، ضمن گزارش مفصلي پيرامون کاوش خانه امام عسکري(ع) مطالب دقيقي را خاطر نشان ساخته و ميگويد: وقتي خبر کسالت امام عسکري(ع) شايع شد خليفه به دنبال پدرم فرستاد، او به دارالخلافه رفته و همراه پنج تن از کارمندان نزديک خليفه که از معتمدان او بودند بازگشت. پدرم به آنان دستور داد تا خانه امام را در کنترل خود گرفته و لحظه به لحظه از احوال و اخبار وي اطلاع داشته باشند، آنگاه برخي از طبيبان را فراخوانده و دستور داد شبانه روز بر بالين امام حضور داشته باشند.
پس از دو يا سه روز به او اطلاع دادند که امام ضعيفتر شده است و او دستور داد طبيبان بر مراقبتهاي خود بيفزايند، آنگاه پيش قاضي القضات رفته و از او خواست ده نفر از معتمدين خود را که از نظر دين و ورع کاملاً مورد اطمينان وي بودند به منزل امام عسکري(ع) بفرستد که شبانه روز در آنجا باشند. اين وضع ادامه داشت تا آنکه امام وفات کرد. پس از اين حادثه ، خانه امام عسکري به دستور خليفه مورد تفتيش دقيقي قرار گرفته و همه چيز مهر و موم شد و پس از آن تلاشهاي پيگيرانهاي براي يافتن فرزندي از آن حضرت شروع شد؛ حتي کنيزان امام نيز تحت نظر قرار گرفتند تا معلوم شود کداميک از آنها باردار است و يکي از آنها را که احتمال حمل دربارهاش ميرفت در حجرهاي تحت مراقبت قرار دادند تا وقتي که باردار نبودن وي مسلم شد. آنگاه ميراث امام را بين مادر و برادرش جعفر تقسيم کردند. در همين روايت به دنبال گزارش مزبور اشارهاي به فرصت طلبي جعفر به منظور جانشيني برادرش شده است. از جمله آنکه وي از عبيدالله بن خاقان خواست او را به عنوان جانشيني امام عسکري(ع) اعلام و معرفي نمايد و او تقاضاي جعفر را رد کرد.
روايت ديگري اشاره بدان دارد که برخي از شيعيان قم بيخبر از فوت امام عسکري(ع) براي پرداخت وجوه خويش به سامرّا آمدند. پس از ورود به سامرا، آنان را پيش جعفر کذّاب بردند، قميها نخست درصدد امتحان جعفر برآمدند، بدين منظور از وي پرسيدند: از مبلغ پولي که با خود آوردهاند اطلاع دارد؟ جعفر پس از اظهار بياطلاعي گفت: تنها خدا از غيب آگاه است. و در نتيجه قميها از پرداخت پول به او خودداري کردند در آن هنگام شخصي آنها را به خانهاي هدايت کرد و در آنجا پس از آنکه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصي که درست گفته بود تحويل دادند. جعفر اين موضوع را به معتمد گزارش داد و به دستور او خانه امام و حتي خانههاي همسايگان آن حضرت مورد تفتيش مجدد قرار گرفت. در اينجا بود که کنيزي به نام ثقيل که گويا به خاطر حفظ جان امام زمان(عج) ادعاي بارداري کرده بود بازداشت شد و مدت دو سال تحت نظر قرار گرفت تا اطمينان به عدم بارداري وي حاصل شده و سپس او را رها کردند.
مسلماً اين چنين اظهار حساسيت شديد از طرف دستگاه خلافت همراه با تحريکات جعفر، بدان سبب بود تا گذشته از کنترل امام دوازدهم، در صورت عدم دسترسي به آن حضرت لااقل بتوانند اعلام کنند: امام حسن عسکري(ع) فرزندي نداشته است. احضار و گماشتن افراد موثق در منزل امام هم براي همين بود تا به ادعاي خود در اين مورد رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمي نمايند چنانکه در ادامه همان نقل از طرف شيخ طوسي افزوده شده: افراد مورد اعتماد مذکور که در خانه امام حضور داشتند، شهادت دادند که آن حضرت در گذشته است. اما حقيقت آن است که مطابق طرح دقيق و منظمي که از پيش در اين مورد ريخته شده بود مسئله ولادت آن حضرت اساساً از چشم مردم و حتي اکثريت شيعيان به دور مانده و با اين حال مشکل چنداني نيز به دنبال نياورد.
آگاهي برخي از شيعيان از تولد امام زمان(عج)
البته چنين نبود که کسي از تولد آخرين حجت خدا اطلاعي نداشته و يا پس از تولد، آن حضرت را نديده باشد. برخي از شيعيان مورد اعتماد و عدهاي از وکلاي امام عسکري(ع) و کساني که در خانه امام مشغول خدمت بودند از اين امر با خبر بودند. شيخ مفيد از تعدادي از اصحاب، خدمتگزاران و ياران نزديک امام عسکري(ع) روايت کرده که آنان موفق به ديدار امام زمان(عج) شدهاند. محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر، حکيمه خاتون دختر امام جواد (ع)، ابوعلي بن مطهر، عمر و اهوازي و ابونصر طريف خدمتگزار خانه امام از آن جمله بودند.
بدين ترتيب امام حسن عسکري(ع) فرزند خود را به برخي نشان داده و او را جانشين خويش معرفي کرده است.
شيخ کليني از ضوء بن علي عجلي روايت کرده که مردي ايراني از اهالي فارس به او گفته بود: به منظور خدمت در منزل امام عسکري(ع) به سامرا رفته و امام او را به عنوان مسئول خريد خانه پذيرفت او ميگويد: روزي حضرت عسکري(ع) فرزند خود را که تقريباً کودک دو سالهاي بود به وي نشان داده فرمود: هذا صاحبکم و پس از آن تا رحلت امام عسکري ديگر آن کودک را نديد.
شايد پراهميتترين ديدار اصحاب امام عسکري(ع) از حضرت بقيةالله(عج) موقعي بود که محمد بن عثمان عمري از وکلاي بعدي امام زمان(عج) همراه با چهل تن ديگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داده و فرمود:
هذا إمامکم من بعدي و خليفتي عليکم، أطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي في أديانکم لتهلکوا، أما أنکم لا ترونه بعد يومکم هذا.
اين امام شما پس از من و جانشين من در ميان شماست از او فرمان بريد و پس از من در دين خود اختلاف نکنيد که در اين صورت هلاک ميشويد و پس از اين هرگز او را نخواهيد ديد.
و در ادامهاين روايت آمده که چند روز پس از آن، امام عسکري(ع) رحلت فرمود.
همين روايت را شيخ طوسي نيز نقل کرده و برخي رجال شيعه را که در اين جمع چهل نفري حضور داشتند، نام برده که از آن جمله: علي بن بلال، احمد بن هلال، احمد بن معاوية بن حکيم و حسن بن ايوب بن نوح بودهاند.
منتخب الاثر روايات ديگري در اين زمينه ارائه داده است.
نام بردن از آن حضرت در آن دوران ممنوع بود و امام عسکري(ع) تأکيد داشتند که تنها با عنوان الحجة من آل محمد(ص) از ايشان نام برند.
اختلاف پس از رحلت امام عسکري(ع)
مشکلات سياسي و سختگيريهايي که خلفاي عباسي براي امامان شيعه به وجود ميآورند در برقراري رابطه منظم آنان با شيعيان نابسامانيهايي ايجاد ميکرد. اين مشکل بويژه در فاصله رحلت يک امام و جانشيني امام بعدي رخ مينمود؛ عدهاي از شيعيان در شناخت امام خود دچار ترديد شده و مدتي طول ميکشيد تا فرقههاي انشعابي و افکار و انديشههاي ناروا رو به افول نهاده و امام جديد کاملاً استقرار يابد. گاهي اين مشکلات به قدري تند بود که جناحي از شيعه را کاملاً از بدنه اصلي آن جدا ميکرد چنانکه پيدايش و مقاومت واقفه، فطحيه و حتي اسماعيليه را ميتوان از مصاديق آن به شمار آورد.
اين مشکل پس از رحلت امام عسکري(ع) دو چندان بود؛ زيرا گذشته از آنکه تولد و نگهداري و وصايت امام زمان(عج) به طور کاملاً محرمانه انجام شده بود، دوران غيبت نيز آغاز شده بود و تنها پشتوانه نيرومند امامت حضرت حجت، در يک بخش، ميراث عظيم احاديث موجود در رابطه با اصل مهدويت و پارهاي از لوازم آن و در بخش ديگر، استقرار سيستم ارتباطي قوي و حضور برخي از عناصر سرشناس شيعه در ميان امام عسکري(ع) از يک سو و شيعيان آن حضرت از سوي ديگر بود.
چگونگي پيدايش اختلاف در ميان شيعيان پس از رحلت حضرت عسکري(ع) در کتابهاي «المقالات و الفرق» و «فرق الشيعه» نوبختي به تفصيل گزارش شده که شيخ مفيد گزارش نوبختي را با تلخيص و اضافاتي نقل و نقد کرده است. اشعري از پانزده فرقه نام ميبرد که هر کدام اعتقاد خاصي در مورد جانشيني امام عسکري(ع) را دنبال کرده و عدهاي حتي در امامت امام يازدهم نيز دچار ترديد شده بودند. نوبختي ابتدا از چهار فرقه نام برده اما در ضمن تشريح تک تک آنها از سيزده فرقه ياد کرده است. شيخ مفيد به نقل از نوبختي چهارده فرقه را نام برده است. شيخ طوسي ديدگاههاي اصلي اين فرقهها را ـ که ذيلاً به جمعبندي آنها خواهيم پرداخت ـ نقل کرده و با استناد به روايات و استدلالهاي کلامي به نقد آنها پرداخته است.
در مقام جمعبندي فرقههاي مزبور ميتوان گفت: آنها از لحاظ اصولي به پنج فرقه بهترتيب زير تقسيم ميشوند:
1ـ کساني که رحلت امام عسکري(ع) را باور نداشته و او را به عنوان «مهدي آل محمد(عج)» زنده ميدانند: «واقفه»
2ـ کساني که پس از رحلت امام عسکري(ع) به برادر آن حضرت جعفر بن علي الهادي گرويده و به دليل آنکه فرزند امام عسکري(ع) را نديده بودند به امامت جعفر ملقب به کذاب گردن نهادند که دستهاي از آنان وي را جانشين امام يازدهم و دستهاي ديگر او را به عنوان امام يازدهم ميشناختند:«جعفريه».
3ـ عدهاي که پس از انکار امامت حضرت عسکري(ع) به امامت اولين فرزند امام هادي(ع)«محمد» که در حيات پدر چشم از جهان فرو بسته بود، گرويدند:«محمديه».
4ـ عدهديگري بر اين باور بودند: همانگونه که پس از رسول خدا(ص) ديگر پيامبري نخواهد آمد پس از رحلت امام عسکري(ع) نيز امامي وجود نخواهد داشت.
5ـ فرقه ديگر، اماميه بودند که اکثريت قريب به اتفاق شيعيان را تشکيل ميدادند و به امامت حضرت مهدي(عج) اعتقاد داشتند و اين جرياني بود که رهبري اصولي شيعيان امامي را به عهده گرفت.
از اين فرقهها تنها فرقهاي که مورد حمايت برخي از مشهورين قرار گرفت، قائلين به امامت جعفر بن علي است که به نوشته نوبختي يکي از متکلمين کوفه به نام علي بن الطاحي از آنها حمايت کرده و خواهر فارس بن حاتم قزويني ـ غالي مشهور ـ نيز او را در اين کار ياري ميداده است.
اين فرقه چندان دوامي نياورد و طولي نکشيد که به فراموشي سپرده شد؛ زيرا که امام آنها جعفر، آدمي ظاهر الفسق بوده و از نظر شيعه، فسق قابليت حمل بر تقيه را ندارد تا کارهايش با استفاده از تقيه توجيه شود.
شيخ مفيد بر اين باور است که از شيعيان حتي يک نفر نيز او را به امامت نپذيرفت.
تنها فرقهاي که موجوديت خود را تاعصر حاضر حفظ کرده و در طول تاريخ همواره در حال شکوفايي و گسترش بوده، فرقه اماميه است. اين فرقه که امامت حضرت مهدي(عج) فرزند امام حسن عسکري(ع) را پذيرفته، توانسته است اکثريت قريب به اتفاق شيعيان را به خود جذب کند و اين نشانگر آن است که اقدامات صورت گرفته و مقدماتي که از پيش براي چنين تحوّلي ترتيب داده شده بود از چنان دقت و استحکامي برخوردار بود که براحتي از گرفتاري اکثريت شيعه در وادي فرقهسازيهاي مخرب، جلوگيري کرده است.
شيخ مفيد تأکيد فرموده در سال 373 هجري که وي مشغول تنظيم اين متن بوده از فرق چهارگانه بالا تنها اماميه موجوديت خود را ادامه ميدهد و در وصف آن چنين ميگويد:
اماميه از نظر تعداد و از لحاظ علمي پرجمعيتترين فرقه شيعه هستند، آنان دانشمندان علم کلام و ناظرين و صلحا و عبادت پيشگان فقيه و علماي حديث و ادبا و شعراي زيادي را به خود اختصاص دادهاند. اينان«وجه الامامية و رؤساء و المعتمد عليهم فىالديانة» ميباشند.
با وجود اين بايد توجه داشت کهاين مسئله براي شيعه مشکلاتي به بار ميآورد؛ زيرا اصل غيبت حتي با وجود روايات زيادي که از رسول خدا و ائمه هدا عليهم السلام نقل شده بود خود در اذهان عامه مردم، ترديدهايي به وجود ميآورد و درست به همين دليل بود که علماي شيعه يکي از زمينههاي اصلي تلاشهاي علمي خود را به بحث از غيبت و مسائل جنبي آن اختصاص ميدادند.
محمد بن ابراهيم نعماني کتاب الغيبة خود را براي دفع ترديدي که براي شيعيان رخ داده و باعث اختلاف در ميان آنها شده بود تأليف کرده است. او علت اين شک و ترديدها را عدم توجه به روايات فراواني که در زمينه مسئله غيبت وارد شده است دانسته و خود اين مهم را بر عهده گرفته است. بجز نعماني که در نيمه اول قرن چهارم هجري کتاب الغيبة را نوشت، بسياري در اين زمينه تأليفاتي دارند. از جمله در همين قرن چهارم شيخ مفيد چندين نوشتار پيرامون غيبت حضرت بقيةالله(عج) به رشته تحرير در آورده است که نجاشي در رجال خود از آنها نام ميبرد. پس از مفيد، مهمترين اثر در اين زمينه را شيخ طوسي در قرن پنجم(447 هـ) پديد آورد. با گذشت زمان طبعاً ضرورت بررسي و تبيين مسئله غيبت و پاسخ گويي به مسائل جنبي آن به طور جدي احساس ميشده است.
شيخ طوسي اين ضرورت را در آغاز کتاب خود خاطر نشان کرده است.
زمينه سازي غيبت توسط پيامبر و ائمه شيعه (ع)
مسلم است که علاوه بر مباحث کلامي، روايات زيادي درباره غيبت و قيام حضرت حجت (عج) از ائمه معصومين (ع) در دسترس اصحاب بوده است. نگاهي به انبوهاين روايات ـ که اخيراً به صورت معجمي گردآوري شده ـ نشانگر آن است کهاين مسئله از ديد هيچ امامي دور نمانده و همه آن بزرگواران بر آن تأکيد ورزيدهاند. گذشته از احاديث رسول خدا در اين زمينه که دو جلد از معجم مزبور را به خود اختصاص داده، از هر کدام از ائمه هدا (ع) رواياتي در مورد جنبههاي مختلف مسئله غيبت و مهدويت و همچنين تعيين مصداق مورد نظر آن وارد شده است که در مجموع بيش از ششصد حديث ميشود. اين نشانه آن است که مهدويت در قاموس روايي شيعه از اهميت بسزايي برخوردار است؛ زيرا پس از هر يک از ائمه معصومين (ع) ـ به هر دليلي که بدرود حيات ميگفتند ـ و يا حتي بعضاً در حال حياتشان، توهم مهدويت اوج ميگرفته است. سير بحثهايي که در ارتباط با فرق شيعه توسط اشعري و نوبختي عنوان شده نشان ميدهد که مهمترين دليل تفرقهها همين مسئله مهدويت بوده که به غلط از سوي برخي از اصحاب ائمه مطرح شده و انشعاب ـ ولو محدودي ـ را به دنبال داشته است. شايان توجه است که اساساً اعتقاد به مهدويت محمد بن حنيفه، نفس زکيه و بسياري ديگر بجز امامان شيعه، ناشي از همين تأکيدي است که بر اصل مسئله مهدويت شده است. بر همين مبنا درباره عبدالله بن معاويةبن عبدالله بن جعفر (م 129) از طرف برخي از ياران وي ادعاي مهدويت شد. درباره امام باقر(ع) نيز همين ادعا به عمل آمد که از سوي امام(ع) رد و مورد انکار شديد قرار گرفت. درباره اسماعيل فرزند امام صادق(ع) و حتي شخص امام صادق و امام کاظم (ع) و برخي از رهبران شورش علوي بر ضد خلافت بني عباس مانند حسن بن قاسم (م 404) يحيي بن عمر، محمد بن قاسم و … همين ادعا را کردهاند.
وجود اين همه ادعاي مهدويت در قرون نخستين اسلامي در ميان شيعيان و همچنين اهل سنت نشانه آن است که مهدويت امري ثابت و اصل مسلم در ميان مسلمانان بوده است و تنها در مورد تعيين مصداق آن مشکلاتي پيش آمده است. در قرون بعد بويژه قرنهاي هشتم و نهم هجري نيز ناظر دهها مورد ادعاي مهدويت هستيم و اين نشانه زمينه سازي خاصي است که به دست رسول خدا(ص) و ائمه معصومين(ع) درباره اصل مهدويت پيريزي شده است.
مسعودي زمينه مهدويت و غيبت را چيز ديگري غير از آنچه ذکر شد، دانسته است. او در اثبات الوصيه پس از اشاره به رفتار خاص امام دهم و يازدهم و عدم دسترسي مستقيم شيعيان به آنان و ارتباط با اين دو امام از طريق وکلاء و خواص، خاطر نشان ميسازد کهاين مسائل مقدمات و زمينه را براي غيبت امام دوازدهم فراهم آورده است.
نقش نظريات کلامي شيعه در مورد امامت و جانشيني حضرت مهدي (عج)
عقايد کلامي شيعيان درباره جايگزيني امامي پس از رحلت امام ديگر، نقش مهمي در تثبيت موقعيت امام جديد ايفا ميکرده است. اين عقايد کم و بيش در ميان شيعيان رسميت پيدا کرده و عدول از آنها ناروا بود. پيرامون امامت حضرت مهدي(ع) يکسري از اين عقايد مطرح شد. گزارش نوبختي و اشعري مبني بر مسائلي که اماميه در مورد جانشيني آن حضرت مطرح کردند نموداري از ديدگاه کلامي آنها درباره امامت و جايگزيني، در قرن سوم ميباشد که بعدها مباني کلامي شيعه پيرامون امامت براساس همين ديدگاهها شکل گرفت.
نوبختي ضمن بحث درباره فرقه دوازدهم از فرق شيعه که همان اماميه بودهاند به بخشي از اين مباني بهترتيب زير اشاره ميکند:
1ـ زمين نميتواند خالي از حجت باشد.
2ـ پس از امام حسن و حسين(ع) امامت دو برادر امکان نخواهد داشت.
3ـ اگر تنها دو نفر در روي زمين زندگي کنند حتماً يکي از آن دو حجت خدا خواهد بود.
4ـ کسي که امامت او ثابت نشده، امامت فرزندان وي جايز نيست؛ مثلاً اسماعيل فرزند امام صادق(ع) چون در زمان حيات پدر ـ بدون اينکه به امامت برسد ـ درگذشت فرزندش محمد نميتواند مقام امامت را دارا باشد.
سپس اضافه ميکند: مباني فوق برگرفته از روايات صادقين (ع) است که کسي از شيعه در مقام رد يا انکار آن برنيامده، در صحت طرق و قدرت اثبات و استحکام اسناد آن هيچ گونه شک و ترديدي برايشان باقي نمانده است. از نظر شيعه زمين لحظهاي از حجت خدا خالي نميتواند باشد؛ زيرا در چنين صورتي زمين و هر آنچه در روي آن است بيدرنگ از هم فرو ميپاشد. ما به امامت امام ماضي ـ امام عسکري(ع) ـ که مقرون به وفات آن حضرت بوده اعتقاد، و اعتراف داريم که او را جانشيني است از صلب خود او و هموست که امامت امت پس از آن حضرت به عهده وي گذاشته شده و به اذن خدا روزي از پرده غيبت بيرون آمده و امر خود را آشکار خواهد ساخت؛ زيرا اختيار غيبت و ظهورش در دست خدا است. چنانکه اميرالمؤمنين (ع) فرمود:
أللّهم إنّكَ لا تخلي الأرض من حجّةٍِ لك على خلقك ظاهراً معروفاً أو خائفاً مغموراً كيلا تبطل حجّتك و بيّناتك.
ما به همين امر شدهايم و در تأييد اين اعتقاد روايات صحيحي از امامان گذشته به دست ما رسيده است. بندگان خدا را نشايد که در کارهاي خدا به جستجو و کاوش پرداخته و در صدد کشف آنچه که خدا از آنان پنهان داشته برآيند و در مورد آنچه که آگاهي بدان ندارند به قضاوت پردازند و جايز نيست نام مبارک آن حضرت را بر زبان آورده و براي شناسايي اقامتگاه آن حضرت به پرسش و کسب اطلاع بپردازيم مگر وقتي که امر شد… .
در ادامه از مسئله تقيه سخن به ميان آورده و با اشاره به رعايت تقيه از طرف امام صادق، کاظم و رضا عليهم السلام، رعايت آن را از طرف شيعيان در شرايط آغاز غيبت به مراتب بيش از دوران آن بزرگواران ميداند. بالأخره او در مقام اثبات مطلب به رواياتي استناد کرده که بنا به مدلول آنها ولادت با برکت آن حضرت براي مردم پنهان و نام مقدسش ناشناخته خواهد ماند تا کمي پيش از قيام جهاني خويش خود را به مردم معرفي فرمايد.
و در پايان ميگويد: فهذا سبيل الأمانة و المنهاج الواضح الأحبّ الّذى لم تزل الشيعة الامامية الصحيحة التشيّع عليه.
شيخ مفيد نيز نظير همين دلايل را براي رد عقايد گروههايي که درباره جانشيني امام يازدهم نظرات نادرستي دارند به کار گرفته است. از اصول مهمي که شيخ بدان اشاره ميکند همان اصل خالي نبودن زمين از حجت خدا و همچنين حديث«هر کس بدون شناخت امام زمان خود بميرد بر مرگ جاهلي مرده است» ميباشد.
نظير همين روايات و پارهاي از دلايلي که از اين روايات استفاده ميشود توسط شيخ طوسي در«الغيبة» در ردّ نظريات گروههايي که پس از رحلت حضرت عسکري(ع) پيدا شدهاند، ارائه شده است.
علاوه بر اصل«خالي نبودن زمين از حجت خدا» دو آيه از قرآن نيز به عنوان پشتوانه کلامي مهم مهدويت نازل شده است:
1ـ و نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِىالْاَرضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَةٍ وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ.
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الْاَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ.
شيخ مفيد در آغاز بحث از شرح حال امام زمان(عج) بهاين دو آيه و نيز اين حديثِ مشهور نبوي استناد کرده است:
لن تنقضي الأيام و اللّيالى حتّى يبعث الله رجلاً من أهل بيتي يواطيء اسمه إسمى يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.
حضرت مهدي(عج) و نوّاب خاصه
پس از رحلت امام عسکري(ع) به سال 260 بلافاصله غيبت صغري شروع شد و تا رحلت آخرين نايب امام(ع) در سال 329 ادامه داشت و پس از آن غيبت کبري آغاز شد.
در اين دوره (غيبت صغري) امام زمان(عج) از طريق چهار نفر نايبان خاص خودش با شيعيان در ارتباط بود و امور آنان را حلّ و فصل ميفرمود. اين امور علاوه بر مسائل مالي، شامل مسائل عقيدتي و فقهي نيز ميشد. رابطين ميان آن حضرت و شيعيان چهار نفر از اصحاب با سابقه و مورد اعتماد امامان پيشين بودند که يکي پس از ديگري اين وظيفه خطير را بر عهده داشته و به عنوان نوّاب خاصه آن حضرت معروفند. اين افراد از طرف امام (عج) با وکلاي او در اقطار بلاد اسلامي در تماس بودند و نامهها و خواستههاي شيعيان را به محضر مقدس ايشان ميرساندند و در جواب، توقيعاتي از طرف آن حضرت صادر ميشد.
آنچه بسيار شايان توجه است اينکه در اين دوره نه تنها شخص حضرت بقيةالله(عج) از ديدهها پنهان بود بلکه سفراي او نيز به طور ناشناخته و بدون آنکه جلب توجه کنند عمل ميکردند. حتي وکلاي آن حضرت در بلاد اسلامي نيز اين رويه را دنبال ميکردند. از آن جهت که شيعيان امامي تا حدودي به دور از افکار حاد و برنامههاي انقلابي و قيام قريب الوقوع بر ضد حاکمان وقت، شناخته شده بودند، طبعاً کمتر از طرف دستگاه حاکمه بر ايشان ايجاد مزاحمت ميشد و لذا توانستند در عراق در کنار مرکزيت خلافت عباسي که مدافع سرسخت مذهب اهل حديث و تسنن بود، موجوديت خود را حفظ کرده و به سازماندهي دقيق و منظمي که شيعيان سرتاسر بلاد اسلامي را زير پوشش خود گرفته و آنها را در ارتباط با هم قرار ميداد، دست بزنند.
اين سياست چنان پيش رفته و بارور شد که بزودي بغداد مقر خليفه يکي از مراکز اصلي شيعيان گرديد. اين موفقيت از آنجا نشأت ميگرفت که شيعيان با آنکه حکومت عباسي را يک حکومت خودکامه و نامشروع ميدانستند به هيچ اقدام آشکاري بر ضد آن دست نميزدند. از اين رو راه براي گسترش نفوذ و توسعه آنها در بغداد باز بود. سياستهاي خاصي که در آن دوره مورد عمل شيعيان قرار گرفته و از پشتيباني ائمه معصومين (ع) نيز برخوردار بود، نفوذ برخي از بزرگان شيعه در دستگاه خلافت عباسي حتي تصدّي مقام وزارت آنها را مجاز ميشمرد.
اينک فهرستي از اسامي نوّاب خاصّ امام زمان(عج) و سپس اقداماتي که به دستور آن حضرت و به وسيله آنان صورت ميگرفت ارائه ميدهيم:
* 1ـ عثمان بن سعيد عمري سمّان(رض)
او اولين نايب خاص حضرت بقيه الله(عج) است، شهرت وي به سمّان(روغن فروش) به منظور پرده پوشي بر فعاليتهاي او بوده است؛ زيرا اموالي را که براي رسانيدن آن به امام، به وي داده ميشد در ظرف روغن نهاده و نزد آن حضرت ميبرده است. بعضي از وکلاي امام نيز اين سياست را به کار ميگرفتند چنانکه محمد قطان وجوهات را در پوشش پارچه فروشها به آن حضرت ميرسانيد. شيخ طوسي در کتاب پرارج خود الغيبه رواياتي از عثمان بن سعيد نقل کرده است: او از قبيله اسد و از وکلاي حضرت عسکري(ع) محسوب ميشد. پيش از آن نيز از افراد مورد اعتماد امام هادي(ع) بود، چنانکه آن حضرت او را به عنوان فردي موثق و معتمد به اصحاب خود معرفي فرموده است. و هنگامي که جمعي از شيعيان يمن خدمت امام عسکري(ع) مشرف شده بودند آن حضرت عثمان بن سعيد را به عنوان وکيل خود مأموريت داد تا اموالي را که براي ايشان آورده بودند تحويل بگيرد و همو بود که تغسيل و تکفين حضرت امام عسکري(ع) را به عهده گرفت و جسد پاک آن حضرت را در قبر نهاد. عثمان بن سعيد سمّان احتمالاً پيش از سال 267 هجري بدرود حيات گفته است، گرچه عدهاي تاريخ وفات او را سال 280 دانستهاند.
*2ـ ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري(رض)
وي دومين نايب خاص حضرت مهدي(عج) بود که پس از درگذشت پدرش، حضرت ضمن توقيعي او را تسليت گفته و پس از دعاي خير در حقش، امور را به او واگذار کرده است. او نيز همانند پدرش از نزديکان مورد اعتماد امام عسکري(ع) بود و چنانکه ضمن روايتي آمده، آن حضرت در همين باره فرمود:
العمري و ابنه ثقتان فما أدّيا اليك فعنّي يؤدّيان و ما قالا لك فعنّي يقولان فاسمع لهما و أطعهما فإِنّهما ثقتان المأمونان.
عمري و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتمادند. هر چه رسانند از طرف من ميرسانند و هر چه گويند از من است. به حرف آنان گوش بده و از آنان پيروي کن که آنان ثقه و امين منند.
علي رغم مخالفتهايي که از ناحيه برخي غلات با وي صورت گرفته، اکثريت شيعيان پيروي از او را گردن نهاده و هرگز در عدالت وي ترديدي به خود راه ندادهاند. او تا سال 305 هجري در قيد حيات و رابط امام(ع) در ميان مردم بوده و کنترل و هدايت وکلاي آن حضرت در بلاد اسلامي را به عهده داشت و در طول مأموريت او توقيعاتي ناظر بر تأييد سفارت وي از ناحيه مقدسه صادر گرديد. به نوشته شيخ طوسي او تأليفاتي در حديث نيز داشته که به دست حسين بن روح و سپس ابوالحسن سَمُري رسيده است.
*3ـ ابوالقاسم حسين بن روح (رض)
سومين نايب خاص حضرت بقيه الله(عج) بوده که از معتمدين ابوجعفر عمري و از نزديکان وي در بغداد به شمار ميرفته است. ابوجعفر با ارجاع مراجعين به حسين بن روح زمينه جانشيني وي را فراهم آورده و در واپسين روزهاي حيات به دستور حضرت ولي عصر(عج) او را به عنوان جانشين خود معرفي کرد و پس از آن شيعيان براي تحويل اموال به وي رجوع ميکردند. اقبال در«خاندان نوبختي» اخبار مفصلي درباره حسين بن روح آورده و او را از طرف مادر منتسب به خاندان نوبختي دانسته است و اين بدان دليل است که وي را قمي نيز خواندهاند. وي از اصحاب امام عسکري(ع) بوده و با حضور جمعي از بزرگان شيعه در بغداد مانند ابو علي بن همام، ابوعبدالله بن محمد الکاتب، ابوعبدالله الباقسطاني، ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي، ابوعبدالله بن الوجناء وعدهاي ديگر به جانشيني ابوجعفر عمري معرفي شده است.
ام کلثوم دختر ابوجعفر ضمن روايتي نقش برجسته حسين بن روح در زمان پدرش ابوجعفر و موقعيت بلند او را در ميان شيعيان به تفصيل توضيح داده است. وي همچنين در دوراني که آل فرات متصدي مقام وزارت مقتدر عباسي و از هواداران شيعيان بودند، در دستگاه خلافت نفوذ پيدا کرده بود، اما پس از روي کار آمدن حامد بن عباس که با مخالفان شيعه هماهنگي ميکرد، طبعاً مشکلاتي براي حسين بن روح ايجاد شده است. از سال 311 که حامد بن عباس روي کار آمد تا سال 317 که حسين بن روح از زندان رها شد، گزارش دقيقي از زندگي او در دست نيست. فقط ميدانيم که وي از سال 312 تا 317 در زندان به سر ميبرده است. و پس از آن تا شعبان سال 326 ـ که درگذشت ـ از موقعيت والايي در بغداد برخوردار بود. و به دليل نفوذ آل نوبخت در دستگاه حکومتي کسي مزاحم وي نبوده است.
اقبال مينويسد: ابوالقاسم حسين بن روح به تصديق مخالف و موافق از فهميدهترين و عاقلترين مردم روزگار بوده است.
*4ـ ابوالحسن علي بن محمد سمري(رض)
او چهارمين و آخرين نايب امام زمان(عج) است که به دستور آن حضرت و توسط حسين بن روح به جانشيني وي منصوب شد و تا سال 329 مجموعاً در حدود سه سال نيابت خاص آن حضرت را بر عهده داشت. ابوالحسن اصلاً اهل يکي از روستاهاي اطراف بصره بود، بنا به نقل برخي از مورخين بسياري از اعضاي خاندان او همچون حسن و محمد فرزندان اسماعيل بن صالح و علي بن زياد در بصره املاک زيادي داشتند، آنها نيمي از درآمد اين املاک را وقف امام عسکري(ع) کرده بودند که آن حضرت همه ساله درآمد آن را دريافت و با ايشان مکاتبه ميکردند.
در واقع مهمترين تحولي که در دوره سمري رخ داد توقيعي از حضرت بقيةالله(عج) حاوي پيشگويي درباره مرگ قريب الوقوع اين نايب بود که چند روز پيش از درگذشت وي از ناحيه مقدسه صادر شد. متن اين توقيع آغاز غيبت کبري را حکايت ميکرد. اينک متن مزبور:
بسم الله الرحمن الرحيم
يا على بن محمد السمري أعظم الله أجر إخوانك فيك فإِنّك ميّتٌ ما بينك و بين ستّة أيّامٍ. فاجمع أمرك و لا توص إلى أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبةالتّامة فلا ظهور إلا بعد إذن الله ـ تعالى ذكره ـ و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلا الأرض جوراً و سيأتي لشيعتى من يدّعي المشاهدة، ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كذّابٌ مفتري و لا حول و لا قوه إلاّ بالله العلى العظيم.
خداوند به برادرانت در فقدان تو پاداش بزرگي عطا فرمايد، تو تا شش روز ديگر رحلت خواهي کرد کارهايت را جمع و جور کن و به هيچ کس به عنوان جانشين خود وصيت نکن. اکنون زمان غيبت کبري فرا رسيده و من بجز با اجازه خدا ظهور نخواهم کرد و آن پس از مدتي طولاني و زماني خواهد بود که دلهاي مردم در نهايت قساوت و روي زمين پر از بيداد و ستم باشد. کساني پيش شيعيان ما مدّعي ارتباط و ديدار با من خواهند شد. ناگفته نبايد گذاشت که هر کس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ـ که از علائم ظهور است ـ چنين ادعايي کند دروغگويي بيش نخواهد بود.
اين توقيع اصول کلي دوره جديد را خاطر نشان کرد و در کنار ساير توقعيات و احاديثي که پيش از آن از ائمه شيعه صادر شده بود راه نويني را براي شيعيان ترسيم کرد.
مروري بر اقدامات نواب در ارتباط با شيعيان
کليه کارهاي نواب خاصه حتي در امور جزئي و جاري در شعاع رهنمودها و دستورهاي امام زمان(عج) انجام ميگرفت، بنابراين ما بايستي مرور خود را بر اساس مطالبي که در توقيعات صادره از ناحيه مقدسه آمده ارزيابي کنيم، گرچه بسياري از آنها ـ اگر زماني هم گردآوري شده ـ متأسفانه هم اکنون در دسترس ما قرار ندارد.
اقدامات نوّاب را در چند جهت ميتوان مورد بررسي قرار داد:
ما پيش از اين در شرح حال بيشتر ائمه هدا (ع) اين مسئله را دنبال نموده و خاطر نشان کردهايم که يکي از اساسيترين محورهاي مبارزات فرهنگي و سياسي آن بزرگواران، مبارزه با انشعابات دروني تشيع و در رأس آنها غلات بوده است.
از جمله غلاتي که در اين دوره پيدا شدند يکي محمد بن نصير مؤسس نصيريه بود که در زمان امام هادي(ع) و پس از آن ادعاهاي غلوآميزي از وي بر سرزبانها افتاد، شيخ طوسي ميگويد: او در زمان نايب دوم، عقايد غلوّآميزي نظير عقايد غلات پيشين از قبيل اعتقاد به ربوبيت ائمه و جواز نکاح با محارم را رواج ميداد. ابوجعفر او را مورد لعن و نفرين قرار داده و از وي بيزاري جست. پيروان او پس از وي به سه فرقه تقسيم شدند که البته چندان دوامي نياوردند.
از ديگر کساني که در ابتدا از فقهاي اماميه و از وکلاي ائمه محسوب ميشد محمد بن علي شلمغاني بود. وي با وجود سمتي که داشته به دلايل جاهطلبانهاي به سوي غلوّ کشيده شد و مخصوصاً به نظريه حلول تکيه فراواني کرد. او ميکوشيد برخي از زيردستان خود را که بنو بسطام بودند فريب داده و لعن و طردهاي حسين بن روح را درباره خود چنين توجيه کند که چون او اسرار را درک کرده و اکنون به افشاي آن ميپردازد، اين چنين مورد طرد قرار ميگيرد.
بنا به نقل شيخ طوسي او ميپنداشت روح رسول خدا(ص) در کالبد نايب دوم و روح اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) در بدن نايب سوم و روح فاطمه زهرا(س) در ام کلثوم دختر ابوجعفر نايب دوم حلول کرده است. حسين بن روح اين عقيده را کفر و الحاد آشکار ميدانسته و توجه مردم را به نيرنگ و فريبکاري او جلب ميکرد و عقايدش را از بافت عقائد نصارا در رابطه با حضرت مسيح و معتقدات حلاج اعلام فرمود. وي براي بياعتبار ساختن شلمغاني تلاش زيادي کرد، در نهايت نيز توقيع امام زمان(عج) بر اين مجاهدت او مهر تأييد نهاد.
در عين حال شگردهاي شلمغاني براي مدتي توانست براي اماميه مشکلاتي ايجاد کند. بدون ترديد او و همکارانش يکي از مهمترين اسباب بدنامي براي شيعيان را فراهم آوردند. غير از اشخاص معيني که رهبري غلات را بر عهدهداشتند، گاه و بيگاه در ميان توده شيعيان نيز عقايد غلو گونهاي بروز ميکرد. در روايتي که شيخ طوسي نقل کرده در اين باره چنين آمده است: جماعتي از شيعيان بر سر اينکهايا خدا توانايي خلق کردن و روزي دادن را به ائمه هدا(ع) اعطا کرده يا نه با هم اختلاف کردند. آن را مجاز دانسته و گروه ديگر بر بطلان آن حکم کردند. بالأخره به ابوجعفر نايب دوم رجوع کرده و از او خواستند تا توقيعي در اين مورد از حضرت ولي عصر براي آنها بياورد. جواب امام (ع) چنين بود:
إنّ الله تعالي هو الّذى خلق الأجسام و قسّم الأرزاق لأنّه ليس بجسمٍ و لا حالَّ فىجسم ليس كمثله شىءٌ و هو السميع العليم و أما الأئمة عليهم السلام فإِنّهم يسألون الله تعالى فيخلق و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسألتهم و إعظاماً لحقّهم.
همه اشياء را خدا آفريده و روزي را او تقسيم ميکند؛ زيرا او نه جسم است و نه در جسمي حلول ميکند. او را انبازي نيست و همو شنوا و بيناست. اما ائمه هدا(ع) از خدا ميخواهند و او براي اجابت درخواست و بزرگداشت حق آنان ميآفريند و روزي ميدهد.
بدين ترتيب روشن ميشود که بحث و جدل درباره عقايد غلوآميز در آن زمان به طور جدي مطرح بوده و يکي از وظايف خطير نواب حل اين مشکلات و مبارزه بيامان با انديشههاي انحرافي و غلات بوده است.
*ب ـ رفع شک و ترديدهاي موجود درباره حضرت مهدي (عج)
يکي از اقدامات حساس نواب خاصه آن بود که از راههاي مختلف بويژه به وسيله پيشگوييهايي، شک و ترديدهاي موجود درباره وجود مقدس امام زمان(عج) را از ميان بردارند. اين تلاشها بيشتر در دوران نايبان اول و دوم انجام شده و پس از آن نيز کماکان تا پايان غيبت صغري مسائلي در اين زمينه مطرح ميشده است.
در ميان توقيعاتي که هم اکنون از آن حضرت در دست است تعدادي درباره همين مسئله است، به نقل از شيخ طوسي در ميان ابن ابي غانم قزويني و جماعتي از شيعيان بحثي درگرفت، او اصرار ميورزيد که امام يازدهم فرزندي نداشته است. بناچار شيعيان نامهاي به«ناحيه مقدسه» فرستاده و از حضرت بقيةالله(عج) جواب خواستند تا بدين وسيله به بحث و جدل در اين باره فيصله داده شود. در جواب نامهاي به خط آن حضرت صادر شد که در آن ضمن مروري بر اصل مسئله امامت و ولايت و اشاره به ائمه پيشين چنين آمده بود: گمان ميبريد که خدا پس از امام يازدهم دينش را باطل ساخته و رابطه ما بين خود و مردم را قطع کرده است؟ نه، چنين نيست و تا قيام قيامت نيز چنين نخواهد بود. و به دنبال آن درباره ضرورت غيبت و لزوم مخفي ماندن آن حضرت از چشم ستمکاران مطالبي عنوان شده است. آنآآآهع يسبنتيسابنيساب
روايت ديگري از توقيع نسبتاً مفصلي حکايت دارد که پس از ادعاي جانشيني امام عسکري(ع) از طرف جعفر کذّاب از ناحيه مقدسه صادر شده و در آن نيز ضمن مروري بر مسئله امامت ائمه هدا (ع) و علم و عصمت آنان و اشاره به ناآگاهي جعفر از حلال و حرام و عدم تشخيص حق از باطل و محکم از متشابه، سؤال شده که وي در چنين شرايطي چگونه مدعي امامت شده است.
ترديد محمد بن ابراهيم بن مهزيار در اين زمينه که پدرش از وکلاي امام يازدهم بود، پس از دريافت نامهاي از امام زمان(عج) برطرف شد. در اين زمينه روايات ديگري نيز وارد شده است از جمله روايتي است حاوي توقيعي که حضرت مهدي(عج) در آن ضمن اثبات وجود مقدس خود در برابر شکّاکان به پارهاي مسائل فقهي پاسخ داده است. چنانکه قبلاً اشاره کرديم، نوّاب خاصّه با اينکه بر اثبات وجود امام دوازدهم اصرار داشتند، از شيعيان ميخواستند که در مورد شناخت مشخصات آن حضرت اصرار نورزند و اين رويه به دليل حفظ امنيت امام(ع) اتخاذ شده بود.
* ج ـ سازماندهي وکلا
سياست تعيين وکيل به منظور اداره امور نواحي مختلف و ايجاد ارتباط ميان شيعيان و امامان از زمان ائمه پيشين معمول بود. پس از آغاز غيبت، تماس مستقيم وکلا با امام زمان(عج) قطع شد و به جاي آن محور ارتباط، نايب خاصي بود که آن حضرت تعيين فرموده بود. مناطق شيعه نشين تقريباً مشخص بود و بنا به ضرورت در هر منطقه وکيلي تعيين ميشد و گاهي تعدادي از آنها که در مناطق کوچکتري انجام وظيفه ميکردند تحت سرپرستي وکيل ديگري قرار ميگرفتند که پيش از غيبت از طرف امام وقت و در زمان غيبت به وسيله نايب خاص براي آنان تعيين ميشد. اين وکيلان اموالي را که بابت وجوه شرعي از مردم ميگرفتند به طرق گوناگون پيش نايب خاص در بغداد ميفرستادند و آنها نيز وجوه رسيده را طبق دستور حضرت ولي عصر(عج) در موارد معيني مصرف ميکردند. در مواردي امکان داشت برخي از وکلا براي يک بار به ملاقات امام زمان(عج) شرفياب شوند، چنانکه محمد بن احمد قطّان از وکلاي ابوجعفر نايب دوم به ملاقات آن حضرت نائل شد. ولي اين ملاقاتهاي بسيار نادر به هيچ وجه به معني ارتباط مستقيم آنان با امام نبود بلکه معمولاً با اشراف نايب خاص انجام وظيفه ميکردند. به روايت احمد بن تيل قمي، ابوجعفر ده وکيل در بغداد داشت که نزديکترين آنها به وي حسين بن روح بود که بعدها به عنوان نايب سوم از جانب حضرت ولي عصر(عج) تعيين شد. از ديگر نزديکان وي جعفر بن احمد بن متيل بود که بسياري از بزرگان شيعه بر اين باور بودند که وي به جانشيني ابوجعفر تعيين خواهد شد.
روايتي حاکي از اين است که مردم در برابر اموالي که به وکيلان ميدادند قبوضي از آنان دريافت ميکردند. ولي از نايب خاص هرگز قبض و سندي مطالبه نميشد. بنابر اين وقتي که ابوجعفر نيابت خاصه ابن روح را اعلام کرد دستور داد از وي درخواست قبضي نشود. وکيلاني در اهواز، سامرا، مصر، حجاز، يمن و نيز در مناطقي از ايران مانند خراسان، ري، قم و …. بودند که اخبار آنها به طور جسته گريخته درباره مسائل و موضوعات ديگري در «غيبت طوسي» و «اکمال الدين» آمده است.
*د ـ مخفي نگاه داشتن امام زمان(عج)
از رواياتي که در دست است چنين برميآيد که امام در عراق، مکه و مدينه بوده و به نحوي زندگي ميکرد که نايب خاص ميتوانست با وي ملاقات کند. حتي گاهي از ديگر اصحاب نيز کساني ميتوانستند به حضور آن حضرت شرفياب شوند چنانکه درباره محمد بن احمد قطّان گذشت. همچنين زماني که ابوطاهر محمد بن علي بن بلال در نيابت ابوجعفر عمري دچار ترديد شد، ابوجعفر او را به حضور امام برد تا خود از زبان آن حضرت نيابت او را بشنود و آنگاه در يک گردهمآيي عمومي از وي اعتراف گرفت که حضرت قائم (عج) دستور فرموده شيعيان وجوهات خود را تحويل ابوجعفر بدهند.
با تمام اين احوال، پنهان نگاه داشتن امام(ع) و مشخصات وي يکي از وظايف اساسي نوّاب خاصّه بوده است.
هنگامي که حسين بن روح نوبختي افتخار نيابت امام(عج) را پيدا کرد يکي از بزرگان اماميه به نام ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي در بغداد سکونت داشت و از مقام والايي برخوردار بود. پس از تعيين ابن روح به نيابت خاصّه شخصي از ابوسهل، حکمت اين انتخاب را جويا شد. ابوسهل در پاسخ گفت: کساني که او را بهاين مقام برگزيدهاند از ما بيناترند؛ زيرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است اگر من مکان آن حضرت را مانند ابوالقاسم ميدانستم شايد در تنگناي بحث و محاجّه او را به خصم مينمودم ولي ابوالقاسم اگر امام را زير دامن خود پنهان داشته باشد هرگز به کسي نشان نميدهد اگر چه او را با مقراض قطعه قطعه کنند.
افشاي نام مقدس آن حضرت در غيبت کبري جايز نيست
روايات زيادي دلالت بر آن دارد که خواندن آن حضرت به نام مقدسش روا نيست. اينکهايا اين رويه يک اقدام سياسي مقطعي بوده يا اينکه نام بردن از آن بزرگوار تا ظهور وي همچنان بر حرمت خود باقي خواهد ماند، منشأ اختلاف نظرهايي در ميان فقها و مورخين گشته است. اين روايات را علامه مجلسي ضمن بابي به نام«باب النهي عن التسميه» يکجا آورده است.
از عبدالهل بن جعفر حميري روايت شده: همراه احمد بن اسحاق پيش عثمان بن سعيد اولين نايب امام قائم(عج) رفته بوديم که خطاب به عثمان بن سعيد چنين گفتم: ميخواهم همانند ابراهيم که تنها براي اطمينان قلبي خود از خدا سؤال کرد، پرسشي کنم. سپس سؤال کردم: آيا شما حضرت صاحب الامر را ديدهايد؟ گفت: آري، پرسيدم: نامش چيست؟ او جواب داد: «إياک أن تبحث عن هذا فإِنّ عند القوم إنّ هذا النسل إنقطع».
هرگز از اين موضوع سؤال نکن؛ زيرا اين قوم [حکومت] بر اين باورند که رشتهاين نسل، قطع شده است.
از اين روايت بخوبي ميتوان فهميد که بنيعباس هنگامي که اطمينان يافتند امام عسکري(ع) فرزندي ندارد خود را از پيگيري اين امر راحت ساختند و اين خود به نفع امام (ع) و شيعيان تمام شد.
در توقيعاتي که در طول غيبت صغري از طرف حضرت ولي عصر(عج) صادر شده تصريح شده: ملعون است کسي که نام مرا در محافل بر زبان آورد. اين امر حتي از زمان امام هادي(ع) مطرح بوده و به دستور آن حضرت مقرر شده بود تنها گفته شود: الحجّة من آل محمد(ص).
شيخ صدوق اعتقاد صريح خود را دائر بر عدم جواز تسميه حتي پس از ذکر روايت معروفِ«لوح» بيان داشته است.
اِربلي پس از اشاره به روايات نهي از تسميه حضرت مهدي و تصريح به کنيه آن وجود مقدس ميگويد: شيعيان در دوران غيبت اول(صغري) از آن حضرت به «ناحيه مقدسه» تعبير ميکردند و اين رمزي بود که شيعيان با آن، آن حضرت را ميشناختند. رمز ديگر کلمه «غريم» بود که مقصودشان از اين کلمه نيز آن حضرت بود. سپس اضافه ميکند: تعجب از شيخ طبرسي (طوسي) و مفيد است که پس از تأکيد بر حرمت تسميه و ذکر کنيه امام مهدي (عج) ميگويند: «إسمه إسم النبي(ص) و کنيته کنيته» و آنگاه گمان ميبرند که نام و کنيه آن حضرت را فاش نساختهاند.
من برآنم کهاين رويه به دليل تقيه و در زماني پيش گرفته شده که آن حضرت تحت تعقيب بوده و خطراتي بر امنيت جاني ايشان وجود داشته است، اما اکنون ديگر چنين نيست.
اين مسئله در ميان علماي شيعه مورد اختلاف بوده و بعدها ميرداماد در جواب استفتائي در اين باره کتابي به نام «شرعة التسميه فى النهى عن تسمية صاحب الزمان صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين و عجل الله فرجه» نگاشته و در آن با تمسک به اطلاقات موجود در روايات نهي از تسميه، پيرامون اين مسئله دادِ سخن داده است. علامه آقا بزرگ از کتاب ديگري در اين باره به نام«کشف التعمية فى جواز التسمية» از شيخ حر عاملي نام برده است. از عنوان کتاب بخوبي روشن ميشود که شيخ حر طرفدار جواز تسميه بوده است نه حرمت آن و بر همين اساس بود که کتاب خود را در رد«شرعة التسميه» نوشت. از پارهاي روايات که قبلاً بدانها اشاره کرديم به وضوح فهميده ميشود که تنها مشکلات سياسي، انگيزه عدم جواز تسميه در آن دوره بوده است، چنانکه در روايتي که کمي پيش ارائه کرديم تصريح شده که نايب اول امام(ع) به حميري فرمود: سؤال از نام آن حضرت بر شما حرام است؛ زيرا سلطان بر اين باور است که امام يازدهم در گذشته در حالي که فرزندي از خود برجاي نگذاشته و به همين جهت ميراثش تقسيم شده است… اگر نام وي فاش شود آنها او را تحت تعقيب قرار ميدهند، با اين حال براي روشن شدن دقيق اين موضوع بايد به متوني که اختصاصاً در اين باب نوشته شده است مراجعه کرد و مسئله را تحت بررسي قرار داد.
سيرت امام مهدي عليه السلام
پس از ارائه آنچه که به اختصار در شرح احوالات امام زمان عليه السلام آورديم، مناسب ميدانيم به عنوان حُسْن ختام اين مجموعه بخشي از رواياتي را که درباره سيرت امام زمان عليه السلام پس از ظهور است نقل کنيم. در اين باره آنچه را که استاد محمد رضا حکيمي در کتاب پر ارج«خورشيد مغرب» آورده است عيناًنقل کرده و علاوه بر محتواي اين روايات، از قلم اديبانه استاد نيز بهره ميگيريم:
أ ـ سيرت ديني
مهدي(عج) در برابر خداوند و جلال خداوند، فروتن است، بسيار فروتن، همچون عقاب، به هنگامي که بال خويش فرو گشايد، و سر به زير انداخته، از اوج آسمان فرود آيد. مهدي، در برابر جلال خداوند اينسان خاشع و فروتن است. خدا و عظمت خدا، در وجود او متجلي است، و همه هستي او را در خود فرو برده است. مهدي(عج)، عادل است و خجسته و پاکيزه. او ذرهاي از حق را فرو نگذارد. خداوند دين اسلام را به دست او عزيز گرداند…. مهدي، همواره بيم خداوند را به دل دارد، و به مقام تقربي که نزد خدا دارد مغرور نشود. او به دنيا دل نبندد، و سنگي روي سنگ نگذارد، در حکومت او، به احدي بدي نرسد، مگر آنجا که حد خدايي جاري گردد.
ب ـ سيرت خلقي
مهدي(عج)، صاحب حشمت و سکينه و وقار است. مهدي جامههايي درشتناک پوشد، و نان جو خورَد. علم و حلم مهدي از همه مردمان بيشتر است. مهدي، همنام پيامبر است (محمد)، و خُلق او، خُلق محمدي است.
مهدي(عج) ، در جهان، با مشعل فروزان هدايت سير کند، و چونان صالحان بزيَد.
ج ـ سيرت عملي
به هنگام رستاخيز مهدي (عج)، آنچه هست، دوستي و يگانگي است، تا آنجا که هر کس هر چه نياز دارد، از جيب آن ديگري بر دارد، بيهيچ ممانعتي.
در زمان مهدي، مؤمنان در معاملات از يکديگر سود نگيرند. کينهها از دلها بيرون رود، و همه جا را آسايش و امنيت فرا گيرد.
مهدي، بخشنده است، و بيدريغ، مال و خواسته بهاين و آن دهد. نسبت به عُمّال و کارگزاران و مأمورانِ دولتِ خويش بسيار سختگير باشد، و با ناتوانان و مستمندان، بسيار دلرحم و مهربان.
علامة المهدىّ، اَن يَكوُنَ شَديداً عَلَى العُمّال، جَواداً بِالمال، رَحيماً بِالمَساكين.
مهدي(عج)، در رفتار چنان است که گويي با دست خود، کره و عسل، به دهان مسکينان مينهد. مهدي(عج)، چونان اميرالمؤمنين(ع) زندگي کند، نان خشک بخورد، و با پارسايي بزيَد.
د ـ سيرت انقلابي
مهدي(عج)، حق هر حقداري را بگيرد و به او دهد، حتي اگر حق کسي زير دندان ديگري باشد، از زير دندان انسان متجاوز و غاصب بيرون کشد، و به صاحب حق بازگرداند. چون مهدي قيام کند، جِزيه برداشته شود، و غير مسلماني نماند. او مردم را با شمشير به دين خدا دعوت کند، هر کس نپذيرد، گردن زند، و هر کس را سرکشي کند، خرد سازد. مهدي(عج)، وارد شهر کوفه شود، و هر منافق و شک باوري را بکشد، و کاخها را ويران سازد، و ارتش مستقر در آنجا را از دم تيغ بگذراند. اينچنين، ظَلَمَه و اعوان ظلمه را بيدريغ بکشد، تا خدا راضي شود و خشنود گردد. مهدي، مانُع الزَّكاة را بكشد. زانى مُحْصِن را نيز بدون طلب شاهد رَجْم کند.
زُرارة بن اَعْيَن گويد:« از امام محمّدِ باقر(ع) پرسيدم: آيا قائم، با مردمان، مانند پيامبر(ص) رفتار کند؟ فرمود: هيهات، هيهات! پيامبر با ملايمت با مردم رفتار ميکرد، و ميکوشيد تا محبت مردم را، را در راه دين، جلب کند و تأليف قلوب نمايد. امّا قائم با شمشير و قتل با مردم روبرو شود. خدا به او اينگونه امر کرده است، که بکشد و توبهاي از کسي نپذيرد. واي به حالِ کسي که با مهدي بر سر ستيز آيد. مهدي، فقط و فقط شمشير بشناسد. او از کسي توبه نپذيرد، و در راه اجراي حکم خدا و استقرار بخشيدن به دين خدا، به سخن کسي گوش ندهد، و نکوهش احدي را نشنود.
هـ ـ سيرت سياسي
به هنگام حکومتِ مهدي(عج)، حکومتِ جبّاران و مستکبران، و نفوذ سياسيِ منافقان و خائنان، نابود گردد. شهر مکه، قبله مسلمين، مرکز حرکت انقلابي مهدي شود. نخستين افراد قيامِ او، در آن شهر، گردآيند، و در آنجا به او بپيوندند.
مهدي (عج)، به نفوذ يهود و مسيحيت در جهان خاتمه دهد. از غار اَنْطاکِيّه، تابوت سکينه را بيرون آورد.نسخه اصلي تورات و انجيل در آن است. و بدينگونه در ميان اهل تورات با تورات، و در ميان اهل انجيل با انجيل حکم کند، و آنان را به متابعتِ خويش فراخواند. برخي به او بگروند. با ديگران جنگ کند، و هيچ صاحب قدرتي و صاحب مرامي (چه از اهل کتاب و چه از ديگر مسلکها و مرامها) باقي نماند، و ديگر هيچ سياستي و حکومتي، جز حکومت حقّه اسلامي و سياست عادله قرآني، در جهان جريان نيابد. بدينگونه حکومت مهدي، شرق و غرب عالم را فرا گيرد. عيسي(ع) از آسمان فرود آيد، و پشت سر مهدي(عج) نماز گزارد، و فرياد زند که:«در بيت المقدس را باز کنيد!» در را باز کنند. در اين ميان، دَجّال با هفتاد هزار يهودي مسلَّح پديدار شود… و چون عيسي آهنگ کشتن دجال کند، دجال بگريزد. عيسي بگويد: من تو را با يک ضربت بکشم و چنين شود. او را بگيرد و بکشد. يهوديان در گوشه و کنار، و در پناه هر سنگ و درخت و جانور و چيز ديگري پنهان شوند. اما همه چيز به سخن آيد و بانگ بردارد: اي بنده مسلمان خدا، اينجا يک يهودي است بيا و او را بکش. و اينچنين جهان از وجود يهود پاک گردد. آري، چون مهدي(عج) قيام کند، زميني نماند، مگر اينکه در آنجا گلبانگ محمدي:«اَشهَدَ اَن لا اِله اِلّا الله، وَ اَشهَدَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله» بلند گردد.
و ـ سيرت تربيتي
در زمان حکومت مهدي(عج)، به همه مردم،حکمت و علم بياموزند، تا آنجا که زنان در خانهها، با کتاب خدا و سُنّتِ پيامبر، قضاوت کنند. در آن روزگار قدرت عقلي تودهها تمرکز يابد. مهدي، به تأييد الهي، خردهاي مردمان را به کمال رساند، و در همگان فرزانگي پديد آورد. در روزگار ظهور دولت مهدي، عيب و آفت از شيعه برطرف گردد، و دلهاي آنان چون پارههاي پولاد شود. يک مرد، به نيرو، چون چهل مرد باشد. و حکومت و سروري روي زمين به دست آنان .
آنان.
زـ سيرت اجتماعي
چون مهدي (عج) درآيد ـ پس از سختيها که افتد، و جنگها که رَوَد ـ ظلم و ستم را براندازد، و سراسر زمين را از عدل و داد بياکَند. هيچ جاي در زمين باقي نماند، مگر اينکه از برکت عدل و احسان او فيض برد و زنده شود، حتي جانوران و گياهان نيز از اين برکت و عدالت و داد و نکويي بهرهمند گردند. و همه مردم، در زمان مهدي، توانگر و بينياز شوند.
عدالت مهدي چنان باشد، که بر هيچ کس، در هيچ چيز، به هيچگونه، ستمي نرود. نخستين نشانه عدل او آن است که سخنگويان حکومت او، در مکه، فرياد زنند:«هر کس نماز فريضه خويش را، در کنار حَجَر الأسود و محل طواف، خوانده است، و اکنون ميخواهد نماز نافلهِ بخواند، به کناري رود، تا حق کسي پايمال نگردد، و هر کس ميخواهد نماز فريضه بخواند، بيايد و بخواند».
ح ـ سيرت مالي
همه اموال جهان، در نزد مهدي(عج) گرد آيد، آنچه در دل زمين است و آنچه بر روي زمين. آنگاه مهدي به مردمان بگويد:«بياييد! و اين اموال را بگيريد! اينها همان چيزهايي است که براي به دست آوردن آنها، قطع رَحِم کرديد و خويشان خود را رنجانديد، خونهاي بناحق ريختيد، و مرتکب گناهان شديد. بياييد و بگيريد!».
پس دست به عطا گشايد، چنانکه تا آن روز کسي آنچنان بخشش اموال نکرده باشد. در زمان مهدي(عج)، زمين محصول بسيار دهد، و مال و خواسته همي خرمن شود. هر کس نزد مهدي آيد و گويد:«به من مالي ده!»، مهدي بيدرنگ بگويد:«بگير».
مهدي(عج)،اموال را، به صورت مساوي، ميان همگان تقسيم کند. و کسي را بر کسي امتياز ندهد.
ط ـ سيرت اصلاحي
مهدي (عج)، فريادرسي است، که خداوند او را بفرستد، تا به فريادِ مردم عالم برسد. در روزگار او، همگان، به رفاه و آسايش و وفور نعمتي بيمانند دست يابند، حتي چهار پايان فراوان گردند، و يا ديگر جانوران، خوش و آسوده باشند. زمين گياهان بسيار روياند. آب نهرها فراوان شود. گنجها و دفينههاي زمين و ديگر معادن استخراج گردد.
در زمان مهدي، آتش فتنهها و آشوبها بيفسرد، رسم ستم و شبيخون و غارتگري برافتد، و جنگها از ميان برود.
مهدي(عج)، مردم جهان را، از آشوبي بزرگ و همه گير و سردرگُم نجات بخشد.
در جهان، جاي ويراني نماند، مگر آنکه مهدي(عج) آنجا را آباد سازد.
ياران قائم به سراسر جهان پا نهند، و همه جا قدرت را در دست گيرند. همه کس و همه چيز مطيع آنان شوند، حتي درندگان صحرا و مرغان شکاري، همه و همه، رضا و خشنودي آنان را بطلبند. شادي و شادماني يافتن بهاين پيامآورانِ دين و صلاح و عدالت، تا بدانجاست که قطعهاي از زمين بر قطعهاي ديگر مباهات کند که يکي از ياران مهدي برآنجا پا نهاده است. هر يک از يارانِ قائم، به نيرو چون چهل مرد باشد، و دل آنان، مانندِ پارههاي پولاد. اگر کوههاي از آهن بر سر راه آنان پيدا شود، آنها را بشکافند. ياران قائم، شمشيرهاي خويش را بر زمين ننهند، تا اينکه خداي عزوجل راضي شود ـ لا يَکُفُّونَ سُيُوفَهُم، حَتّي يَرضَي اللهُ عَزَّوَجلّ.
آري، هنگامي که جهان را فتنه و آشوب آکنده سازد، و همه جا را غارتگري و فساد و ستم بپوشد، خداوند مصلح بزرگ را بفرستد، تا دژهاي ضلالت و گمراهي را از هم فرو پاشد، و فروغ توحيد و انسانيت و عدالت را، در دلهاي تاريک و سنگ شده، بتاباند. و سرانجام، درباره سيرت اصلاحي مهدي(عج)، به سخنان علي(ع) ميرسيم، در «نهج البلاغه»: شهادت پدر، در حق پسر:
«چون مهدي درآيد، هواپرستي را به خداپرستي بازگرداند، پس از آنکه خداپرستي را به هواپرستي بازگردانده باشند. رأيها و نظرها و افکار را به قرآن بازگرداند، پس از آنکه قرآن را به رأيها و نظرها و افکار خود بازگردانده باشند… او عُمّال و کارگزاران را مؤاخذه کند. زمين آنچه را در اعماق خويش دارد براي وي بيرون دهد، و همه امکانات و برکات خويش را در اختيار او گذارد. آنگاه است که مهدي به شما نشان دهد که سيرت عدل کدام است، و زنده کردنِ کتاب و سُنَّت چيست؟».
ي ـ سيرت قضايي
در قضاوتها و احکام مهدي، و در حکومت وي، سر سوزني ظلم و بيداد بر کسي نرود، و رنجي بر دلي ننشيند. مهدي (عج)، بر طبق احکام خالص ديني(بدون توجه به آراء و افکار ديگران و فُقَها و علماي مذاهب)، حکم و حکومت کند.
مهدي، ميزان عدل را، در ميان مردم نهد، و بدينگونه هيچ کس نتواند به ديگري ستمي کند.
مهدي، قضاوتي جديد آورد…. مهدي، به حکم داود و آلِ داود حکم کند، و از مردم بَيّنَه و شاهد نطلبد.
شيخ مفيد، ميگويد:«چون قائمِ آلِ محمد(ص) قيام کند، مانندِ حضرت داود(ع)، يعني بر حسب باطن، قضاوت کند، و بيهيچ نيازي به شاهد حکم دهد. خداوند حکم را به او الهام کند، و او بر طبق الهام الهي حکم کند. مهدي، نقشههاي پنهاني هر گروه را بداند و به آنان آن نقشهها را بگويد. مهدي، دوست و دشمنِ خود را، با نگاه، بشناسد».